روزهاي شيرين
سلام
ما بازم اومديم با يه وقفه طولاني تو اين مدت آقا مهديار خيلي عوض شده واسه خودش مردي شده ديگه كمتر مامانشو اذيت ميكنه....خيلي خوبه كه داري بزرگ ميشي عزيزكم
خيلي كارهاي جديد و تازه ياد گرفتي عاشق شعر و موسيقي و آواز خوندني همه شعرهايي كه واست ميخونم جديدا آخرش رو همراه من تكرار ميكني منم دلم ميخواد از ته دل بخندم ولي دلم نمياد حست رو بهم بريزم آخه موقع خوندن خيلي تو حس ميري ........خيلي دوستت دارم جيگرم
تازگيها ميگم ماماني رو محكم بغل كن دوتا دستات رو محكم دور گردنم حلقه ميكني صورتت رو ميچسبوني به صورتم ميگم دوستت دارم تو هم تكرارميكني آخ كه چقدر كيف ميده اون لحظه.....
خيلي شيطون شدي زود با همه انس ميگيري اسم همه رو صدا ميكني تو يه جمع نقل مجلس ميشي همه بهت نگاه ميكنن از شيرين كاريهات ميخندن ذوق ميكنن تو دل همه جا ميكني ناقلا....
با وجود همه شيطنتهات همه خرابكاريهات و با وجود همه خستگيهايي كه در طول روز از دست تو ميكشيم وقتي شب ميشه و اون چشماي خوشگلت بالاخره خسته ميشن و ميخوابي من و بابايي شبي نيست كه از داشتنت خدارو شكر نكنيم .......