مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات مهدیار کوچولو

خداوندا نمی گویم دستم را بگیر عمریست که گرفته ای مبادا رهایم کنی......

قول مردونه

برای همه خوب باش پسرکم آنکه فهمید همیشه کنارت و به یادت خواهد بود... و آنکه نفهمید روزی دلش برای تمام خوبی هایت تنگ می شود!   جشن دندونی مهرآسا به مامان قول مردونه دادی آقا باشی و الحق که بودی مرسی مامانی ....و یه دنیا معذرت که نمیتونم بذارم بچگی کنی شیطنت کنی از ته دل بخندی و دادبزنی منو ببخش به خاطر همه بکن ها و نکن ها و ممنون که همکاری کردی تا یه شب خوب داشته باشیم. ...
8 تير 1395

دلنوشته

  دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور، کجا یا چه وقت...؟ چه آسان دوستت دارم، بی هیچ غرور یا دشواری تو را اینگونه دوستت دارم چون طریقی دیگر برایش نمیدانم آنچنان به هم نزدیکیم که دست های تو بر گردنم، گویی دست های من است وآنطور در هم تنیده ایم که وقتی چشمانت را میبندی من به خواب می روم......
8 تير 1395

تولد چهارسالگی

بعد از مدتها مامانی به وبلاگت سر زده و دلیلش چیزی نیست جز تولد بهترین پسر دنیا ... من و بابایی خیلی خوشحالیم که چهار سال در کنار ما هستی از خدا میخوام 120 ساله بشی مهدیارم... مامانی دوستت داره عزیزم عاشقتم عاشق قلب مهربونت ...عاشق وابستگیهات....عاشق دوستت دارم هات...عاشق دستهای کوچولوت که حلقه میکنی دور گردن مامان ... گفتی مامان تولدم بن تنی بشه منم تمام تلاشمو کردم بهترین تولد باشه واست... امسال تولدت متفاوت تر از همیشه بود چون پسرم بزرگتر و عاقلتر شده بود... دوستت داریم عزیزم...من و بابایی   ...
21 دی 1394

اولین نقاشی

این روزها مهدیار نقاش شده و خیلی خوشگل نقاشی میکنه منو بابایی حسابی ذوق میکنیم توی نقاشیت خودتو میکشی خورشید خانوم و دریا
7 مهر 1393

مهدیار دوسال و هشت ماه و پانزده روز

سلام  نمیدونم چرا دیگه نمیخواستم وبلاگتو ادامه بدم  شاید یکیش دغدغه کاری زیاد بود بهرحال منو ببخش پسر قشنگم روزهای قشنگی رو ازت باید مینوشتم ولی حیف،منو ببخش مثل همیشه،مثل وقتایی که دعوات میکنم بعدم پشیمون میشم و میگم منو میبخشی تو چه بی کینه ازم میگذری بوسم میکنی،مهدیار منو ببخش نه به خاطر اینکه خیلی دیر وبلاگت رو اپ کردم واسه روزایی که عصبانی میشم سرت داد میزنم دعوات میکنم ..... امروز خیلی شیطونی کردی با ماژیک رو مبل کشیدی مامان دعوات کرد والان خیلی پشیمونه و داره گریه میکنه همیشه وقتی شیطون میشی یه ادم بد توی وجود من هست که خیلی زود عصبانی میشه مامان همیشه مهربونه مامان همیشه عاشقته عزیزم ای کاش زودتر بزرگ شی تا جرات نکنم ...
7 مهر 1393

عید غدیر

سلاام خیلی دیر شده ولی بازم با پر رویی میام تا بنویسم اول از همه اومدم تا همین جا عید رو به پسر گلم تبریک بگم خیلی خوشحالم که یه پسر کوچولوی سید دارم و عید غدیر واسه من دوساله که یه رنگ دیگه پیدا کرده... مهدیارم این روزها خیلی خیلی شیرین شدی حرف های خوشگل خوشگل میزنی مامان کیف میکنه جدیدا ای بی سی دی میخونی اونم تا آخرش از یک تا 10 حفظی البته اینو 3 ماه پیش یاد گرفتی توی خیلی چیزها حافظت خوبه و البته تو بعضی چیزها مثل یادگیری رنگها فکر میکنم یه خورده ضعیفی شایدم واست زوده آخه هنوز 21 ماهته خوب راستی اشکال هندسی رو یاد گرفتی دایره رو قشنگ میکشی کلی شعر بلدی تاب تاب ٰعباسی اتل متلٰ حسنی و یه عالمه شعر دیگه دوستت دارم ماما...
5 آبان 1392

ماشين آبي

بالاخره بابايي دلش نيومد و با وجود مخالفتهاي من واست ماشن خريد........ دوستش داري ولي نه خيلي همون طوريكه انتظار ميرفت ولي خوب انگار يه كاري بود كه بايد واست انجام ميداديم اميدوارم بعدا بيشتر دوستش داشته باشي بهت ميگم مهديار ماشينت چه رنگيه ميگي آبييييي........       ...
17 مرداد 1392

روزهاي شيرين

سلام ما بازم اومديم با يه وقفه طولاني تو اين مدت آقا مهديار خيلي عوض شده واسه خودش مردي شده ديگه كمتر مامانشو اذيت ميكنه....خيلي خوبه كه داري بزرگ ميشي عزيزكم خيلي كارهاي جديد و تازه ياد گرفتي عاشق شعر و موسيقي و آواز خوندني همه شعرهايي كه واست ميخونم جديدا آخرش رو همراه من تكرار ميكني منم دلم ميخواد از ته دل بخندم ولي دلم نمياد حست رو بهم بريزم آخه موقع خوندن خيلي تو حس ميري ........خيلي دوستت دارم جيگرم تازگيها ميگم ماماني رو محكم بغل كن دوتا دستات رو محكم دور گردنم حلقه ميكني صورتت رو ميچسبوني به صورتم ميگم دوستت دارم تو هم تكرارميكني آخ كه چقدر كيف ميده اون لحظه..... خيلي شيطون شدي زود با همه انس ميگيري اسم همه رو صدا مي...
17 مرداد 1392